۱۳۸۸ مرداد ۵, دوشنبه

آفت



عجب آفتی افتاده به جان ماها ( یا شاید من ها).

امروز ، قبل از امتحان ، به طرف دانشگاه ، جوانی 25 ساله در وسط کوچه : "رفیق شرمنده ، کیفم رو تو مترو جا گذاشتم. بلیت مترو داری بدی؟". پس از شنیدن نه ، "میشه 275 تومن بدی ، هیچی ندارم که بلیت بگیرم باهاش". و دوباره جواب نه.

آفتی که میگویم ، همین "نه" هاست. من یکی را که بدجوری گرفته. گویی کتاب و دانشگاه و اینترنت و دهکده جهانی و .... همه اثر عکس داده اند و من را در این "نه"هایم ، استوارتر کرده اند.

موضوع آن جوان نیست. موضوع 275 تومان هم نیست. موضوع منم. موضوع ، اخمم در هنگام نه گفتن است. موضوع تنگ تر شدن حوزه دیدم ، تنها با دایره خود و خانواده و دوستان نزدیک رابطه برقرار کردنم است. حتی موضوع من نیستم. موضوع تنگ تر شدن دایره‏‏ دید همه مان است. دیگر مجموع این دایره ها ، همه جا را نمی پوشاند. حدس میزنم آن جوان ده پانزده دقیقه ای را باید در خیابان بگردد تا فرشته نجات یا شکار خود را گیر بیاورد.دیگر آن جوان ، به راحتی در دایره های ما قرار نمی گیرد. دایره های ما ، خیلی محدود شده.

نمی دانم آفت کشش چیست، اما میدانم که باید بکشمش.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر